فقط بخند.
ای کفش عزیز پاره پاره ای بد دک و پوز و بد قواره ای رفته چو کفش تیره دوزان صد بار به پیش پینه دوزان یک روز سیاه بودی و نو وز نور به چهره ی تو پرتو آن قدر دواندمت به ادوار تا پاره شدی و رفتی از کار وز گزدش سال و ماه و هفته آن رنگ سیاه نیز رفته چون چشم بخیل بس که تنگی با پای برهنه ام به جنگی
نوشته شده در دوشنبه 88/12/17ساعت
2:20 عصر توسط سپیده| نظر|